هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش!
با دو نفر از دوستان خیلی خوبم رفته بودیم دبی. دقیقاً شانزدهم آبان ۱۳۸۶. اولین سفر آن دو به دبی بود و دومین سفر من. دوست داشتم بهشون خوش بگذره ولی این رو هم میدونستم که دوست خوبم داود که اونجاست سرش خیلی شلوغه و به همین خاطر بهش اطلاع ندادم تا مزاحمش نشوم. با این حال وقتی فقط برای تبریک تولدش بهش زنگ زدم از همه چیز زد و با اینکه ماشینش هم تعمیرگاه بود یک ماشین کرایه کرد و خودش رو رسوند به من و دوستانم. اینقدر این پسر باحاله. خلاصه مثل همیشه لارژ و دوستداشتنی اومد و[…]
خواندن کل مطلب