درباره من

من:

داتیس خواجه ئیان هستم، متولد مرداد ۱۳۵۷، در آبادانِ داغ داغ در یک خانواده کاملاً جنوبی با مادری دارای اصالت بختیاری و پدری دارای اصالت بوشهری. بخش بزرگی از کودکیم در روزهای جنگ و در منطقه کاملاً نزدیک به جبهه گذشت، ولی به لطف خانواده پرتلاشم بسیار شیرین و دوست داشتنی بود. فکر می‌کنم طی کردن کودکی در دوران جنگ و دو بار از دست دادن همه چیز و سپس همه را از نو ساختن توسط پدر و مادرم روی شخصیتم تأثیر زیادی گذاشته و از آن آموخته‌ام دوباره سرپا ایستادنِ پس از هر زمین خوردن را. تا پیش از چهل سالگی تلاش کردم عصاره زندگی را بیرون بکشم با ماجراجویی‌های کاری، سفر و تجربه‌های منحصر به فرد زندگی و حالا در میانه دهه پنجم زندگی در پی تجربه‌های شایسته این مرحله زندگی هستم.

تحصیلات و تخصص:

دکترای مدیریت رسانه از دانشگاه تهران با گرایش به کارآفرینی در رسانه‌های دیجیتال؛ کارشناسی ارشد مدیریت کارآفرینی از دانشگاه تهران با گرایش کسب و کارهای جدید؛ و کارشناسی مدیریت بازرگانی از دانشگاه علامه‌طباطبایی. تخصص اصلی آکادمیکم در کارآفرینی رسانه‌ای است و کسب و کارهای فناورانه در رسانه‌های دیجیتال. به حوزه سرگرمی و درگیرسازی مخاطب هم علاقه‌مندم و احتمال می‌دهم دوره‌ای از زندگی خود را در این بخش بگذارنم.

مسیر شغلی:

اصلاً آدم دستورپذیر و حرف‌گوش کنی نبودم و برای کار کردن در جایی، حداقل مدیرم را باید خودم انتخاب می‌کردم یا می‌پسندیدم. به همین خاطر هم هیچ جایی به طور طولانی بند نشدم. بعد از سربازی دو بار با دوستان شرکت راه‌انداختم و موفقیتهای خوب و قابل قبولی را کسب کردم که درآمدهایش خیلی کمک کرد که پایان دوره نوجوانی‌ام را با لذت بردن از چیزهایی که هر پسر جوان آرزو دارد بگذرانم و فکر می‌کنم از من فرد متعادلتری ساخت. البته که ناکامی هم زیاد داشته‌ام، ولی به یاری دوستان و خانواده خوب و نیز حمایتهای شبکه اجتماعیم کمتر شکست‌های بزرگی خورده‌ام و تجربیات منفی‌ام بیشتر «ناکامی» بوده‌اند تا «شکست». بعد از دریافت دکترا، عضویت هیئت علمی گزینه متعارفی بود که با توجه به سوابق، تلاش‌ها و کیفیت‌هایم مسیر طبیعی و قطعی پیش رویم به نظر می‌رسید، ولی خب به دلایل متعدد نشد که نشد! بعد از دو سه ترم تلاش در دو دانشکده مدیریت و کارآفرینی دانشگاه تهران (من هم لج که فقط و فقط همین دانشگاه تهران) و عملکرد کاملاً مناسب به گواهی دانشجویان و همکاران و آموزش تکمیلی، متوجه شدم که به دلایلی فعلاً در به روی من بسته است. به سنت حافظ که «گوهر خویش بَرَم بر سر بازار دگر»، پذیرش دوره پسادکتری را از دو دانشگاه خوب آلمانی و دانمارکی گرفتم و به رغم شرایط بهتر آلمانیها و پرداخت حقوق از همان ابتدای کار، دانمارک را انتخاب کردم؛ به دلیل علاقه به تجربه کردن سبک زندگی اسکاندیناویایی و نوعی احساس شخصی. انتخاب خوبی هم بود و بعد از نشان دادن شایستگیهایم و البته استفاده از فرصتها، در مدت کوتاهی، یعنی فقط سه ماه از ورودم به یک کشور جدید و بدون هیچ سابقه قبلی، به عضویت دانشگاه آلبورگ در آمدم 🙂 از نیمه بهمن ۱۳۹۲ که وارد شدم، به عنوان استاد مهمان در چند کلاس و سپس استاد راهنمای مدعو برای گروه‌های دانشجویی فعالیت کردم تا در اردیبهشت قرارداد استخدامی امضا کردم و از شهریور ۱۳۹۳ اولین ترم رسمی را به عنوان استادیار آموزشی دانشگاه آلبورگ دانمارک آغاز کردم.

بعد از تجربه سال اول تدریس و کار در دانشگاه آلبورگ، با دعوت دانشگاه رسانه اشتوتگارت همکاری با این دانشگاه را هم به عنوان استاد مهمان شروع کردم. کار با دانشگاه‌های مختلف برایم بیشتر حالت ماجراجویی داشته و تجربه محیط‌های متفاوت آکادمیک برای بیشتر آموختن. در همین حین، به فراخور سرمایه‌گذاری عاطفی و احساسی‌ام در ایران، ارتباطم را با دانشگاه تهران قطع نکردم و ترمی دو واحد تدریس و گاهی هم راهنمایی یا مشاوره موردی دانشجویان را می‌پذیرفتم. شیوه‌ای بود برای انتقال آنچه که می‌آموزم به کشور. در همین حین راه برای عضویت هیئت علمی‌ام در دانشگاه تهران نیز باز شد (با تشکر خاص از دکتر طاهر روشندل اربطانی و سپس دکتر طهمورث حسنقلی‌پور رئیس وقت دانشکده) و از ترم پاییز ۱۳۹۵ به ایران برگشتم و در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران در سمت هیئت علمی بخش مدیریت رسانه کارم را ادامه دادم. در این مدت افتخار داشته‌ام که در سمت‌های مختلفی در دانشکده و دانشگاه، اعم از معاون اداره کل، معاونت دانشکده، مدیریت گروه، نمایندگی کمیسیون در شورای بازنگری و … به دانشگاه تهران خدمت کنم.

داتیس:

داتیس یک اسم تاریخی ایرانی است، از نظر شخصیت تاریخی، دریاسالارِ داریوش کبیر در نبرد ماراتون و چند نبرد دیگر بوده است. از نظر لُغَوی به معنای «داده شده» و «هدیه شده» است. در حقیقت همان «داد» (تلفظ قدیمی: داته) فارسی است که به دلیل اینکه توسط هرودوت یونانی در تاریخ ثبت شد، به سنت یونانیان به داتیس تبدیل گردید. همان پسوندی که در انتهای مهرداد و خداداد و سایر نام‌های مشابه می‌بینیم که یونانیان میتراداتیس و پاریزاتیس خواندند و ثبت کردندشان (ضعف رسانه‌ای ما تاریخی است و از باستان در گزارشگری تاریخ بد عمل کرده‌ایم!). اسم زیبایی است که بابت برگزیدنش همیشه از پدرم سپاسگزاری کرده‌ام. البته ترکیبش با فامیلم شبیه ارمنی‌ها شده و همیشه باید توضیح دهم که خیر، ارمنی نیستم و نام پدر: عبدالرضا!

خواجه ئیان:

یک خانواده بزرگ و قدیمی اصالتاً بوشهری که هنوز بخش بزرگی از آن در بوشهر زندگی می‌کنند و محله بزرگ و معروفی در منطقه بهمنی آن شهر به نام آنهاست. البته ما سه نسل است که خوزستانی و آبادانی شده‌ایم. من خودم را فردی دارای اصالت و شخصیت بوشهری و خلق و خوی آبادانی می‌دانم. بسیار بابت عضوی از این خانواده بودن خرسندم و به رغم نام زیبایی که پدرم برایم برگزیده ترجیح می‌دهم به این نام خانوادگی خطاب شوم. ایمیل و امضا و خطاب رسمیم هم همواره با نام خواجه ئیان است و نه نام کوچکم.

داتیکی:

اسمی بی معنی که یادگار کودکیم است. به خاطر منحصر به فرد بودنش به دامنه اصلیم تبدیل شده است.

 

کمی هم درباره علاقه‌های عمومی:

ادبیات: شعر کلاسیک و آن هم خیلی زیاد! به فراخور سن و سال و تغییر علایق شاعران کلاسیک زیادی را تجربه کردم. در دوره‌های گوناگون زندگیم با فردوسی، حافظ و نظامی انسی داشته‌ام و اکنون مدتهاست که سخت شیفته و واله سعدی شده‌ام و به راستی که همدم روزگارم است و با بهانه و بی‌بهانه غزل سعدی زمزمه می‌کنم. لذت بردن از ادبیات کلاسیک فارسی را جذابیت بزرگ ایرانی بودن می‌دانم. از سوی دیگر به شعر نو و سپید و ادبیات معاصر هیچ علاقه‌ای ندارم.

فوتبال: بـــــله! خیلی هم زیاد 🙂 طرفدار جدی و پیگیر تیمهای فوتبال خوزستانی و به طور خاص تیم شهرم صنعت نفت آبادان هستم. در سطح بین‌المللی هم بیش از بیست سال است که هوادار تیم چلسی‌ام، یعنی از سال ۱۹۹۸ که جیان لوکا ویالی مربی-بازیکن این تیم شد و با زولا و لبوف و کاسیراگی و دی ماتئو و فلو مرا جذب خود کرد. بعد از آن هم علاقه‌ام به این تیم پرهیجان و جذاب کم نشد، بلکه با هیدینگ و مورینیو و کنته افزایش هم یافت. البته اکنون با سلب مالکیت تیم از رومان ابرامویچ بسیار غمناکم و سخت نگران هویت تیمی هستم که حدود بیست سال توسط تصمیمات خردمندانه این مالک روسی ساخته شد و مرا به وجد می‌آورده. پس شد صنعت نفت آبادان و چلسی لندن!

کلاً لیگ برتر انگلیس را بسیار می‌پسندم و سری آی ایتالیا را هم به عنوان یک لیگ تاکتیکی و اندیشمندانه دوست دارم. از سمت دیگر برخلاف همشهریهایم هرگز هوادار برزیل (و نیز سایر تیمهای فوتبال سبک لاتینی) نبوده‌ام. به همین شکل به فوتبال اسپانیا نیز چه در رده ملی و چه باشگاهی علاقه‌ای ندارم و تفوق دهه اخیر بارسلونا و رئال بر فوتبال را بسیار خسته‌کننده و دلزننده می‌دانستم. در تسخه‌های قبلی این صفحه و نوشته‌های مختلفم بارها نوشتم که فکر می‌کنم با پایان دهه فلاکتباری که از نیمه نهایی ۲۰۰۹ شروع شد و تا ۲۰۱۸ ادامه یافت، به زودی پایان جولان دادن اسپانیایی‌ها را خواهیم دید و دوباره فوتبال زیبا خواهد شد. خوشحالم که این دو سه سال اخیر این اتفاق افتاده و به ویژه با رفتن رونالدو و مسی به دو لیگ متفاوت فوتبال این دهه زشت تقریبا تمام شده. این بیت را هم خودم با اقتباس سروده‌ام: دلم گرفت زِ بارسا و یووه و رئال، فینال خوبِ چلسی و میلانم آرزوست!

گرایش فکری: یک محافظه‌کار کامل هستم (به تعریف بین‌المللی) با بیزاری طبیعی از هر نوع تفکر منتسب به چپ. اقتصاد را در اوقات فراغت و به طور غیرحرفه‌ای می‌خوانم و تاریخ اقتصاد را روایتی می‌دانم که برخلاف روایت‌های تاریخی که سرشار از جهت‌گیری‌های راویانند، بازتاب واقعیت است و با مطالعه وضعیت اقتصادی هر دوره‌ای می‌توان درک صحیحی از آنچه گذشت به دست آورد.

فعلاً فقط همینقدر 🙂