این سوی میز، قسمت اول
خب، همانطور که قول داده بودم یک بخش جدید در وبسایتم ایجاد میکنم به نام «این سوی میز» و تمرکزم تشریح زندگی کاری به عنوان یک عضو هیئت علمی دانشگاه است. مخاطب اصلیم در این نوشتهها اول اعضای هیئت علمی جوان هستند که تازه وارد این شغل شدهاند و قرار است زندگی کاری خود را تا سی سال آینده در این سمت بگذرانند و دومین مخاطبم هم دانشجویانی است که در تعامل با اعضای هیئت علمی هستند و کنجکاوند که زندگی در آن طرف میز چگونه است و مایلند شیوه ارتباط صحیح برای رسیدن به نتیجه مورد انتظار خود را بیاموزند. منبع الهام من در نوشتن این یادداشتها صفحه A professor’s life است که خودم در اوایل زندگی کاریم از آن بسیار آموختم.
اکنون که بهمن ۱۴۰۳ است بیش از هشت سال زندگی آکادمیک را به پایان بردهام و در نهمین سال این زندگی کاری هستم. بماند که حدود ۴ تا ۵ سال پیش از عضویت رسمیم در دانشگاه تهران هم به عنوان مدرس مدعو فعالیتهای آموزشی و پژوهشی مشابه یک عضو هیئت علمی را تجربه کردم و تقریبا اغلب زوایای این زندگی را تجربه کردهام. مضافاً اینکه این شانس را هم داشتهام که در سمتهای متنوع همچون معاون مدیرگروه، مدیر گروه، معاون مدیر کل، معاون دانشکده، مشاور دانشکدگان، سرپرست دانشکده و رئیس دانشکده خدمت کنم و از صندلیهای متنوع به پدیده عضویت هیئت علمی اشراف داشته باشم. علاوه بر این تجربه کاریم در این پست در دانشگاههای دانمارک و آلمان هم سبب میشود که یافتههایم به کلیت این شغل قابل اطلاق باشد و اساساً وظایف هیئت علمی را به عنوان شغلی که مشترکاتی در سراسر جهان دارد در نظر بگیرم. به همین خاطر تلاش میکنم در این مجموعه یادداشتها که هر از گاهی خواهم نوشت توصیههایی را که از تجربهام به دست آمده به خوانندگان منتقل کنم.
شغل هیئت علمی دانشگاه شغل جذابی است. واقعا از معدود مشاغل خاص است که متقاضی بسیاری دارد. مزیتهای این شغل فراوانند. به عنوان عضو هیئت علمی آزادی عمل زیادی داریم. یک اتاق خاص خودمان داریم که در آن به راحتی برنامهریزی زمانی میکنیم. ساعت حضور و غیاب نداریم و به میل خود رفت و آمد میکنیم. ساعتهای تدریس و تحقیقمان را متناسب با خواست خودمان میچینیم. سر و کارمان با نسل جوان است که سبب میشود به جای دعواهای متعارف کارمندی، تعامل با دانشجویانی داشته باشیم که امیدوار به آیندهاند. سر و کارمان با کتاب و مقاله است که خود فعالیت لذتبخشی است. از نظر دریافتی هم معمولا حقوق بالاتر از متوسط جامعه دریافت میکنیم. همه اینها سبب شده شغل ما شغل خوبی باشد و از آن لذت ببریم.
با این حال این شغل هم مثل بقیه شغلها راحت و بیدردسر نیست. ما تقریبا هیچگاه آزاد نیستیم. همیشه کوهی از مقالههای نیمهکاره که باید تکمیل کنیم، داوریهایی که باید انجام دهیم، مطالعه و بهروزشدن برای تدریس باکیفیت و … سرمان ریخته است. شاید حتی وقتی میخوابیم هم به فکر آن همه ایمیلی است که پاسخ ندادهایم و یا نامههای کارتابلی که نخواندهایم و یا مقالهای که تکمیل نکردهایم و باید پاسخ همکاران نویسندهمان را بدهیم هستیم. دانشجویان روی ما فشار میآورند که میخواهیم فلان وقت دفاع کنیم، نامههای با ضربالاجل کوتاه دریافت میشود که باید رسیدگی کنیم و … در مجموع یک کار ذهنی همراه با کلی خردهکاری است که باید همه را انجام دهیم. بازههای ارتقا و ترفیع به سرعت فرا میرسند و باید انواع امتیازها را جمعآوری کرده باشیم. باید امتیازات آموزشی را دریافت کنیم. امتیازات پژوهشی را از فعالیتهای مختلف دریافت کنیم. ارتباط با صنعت داشته باشیم و پروژه بگیریم. در فعالیتهای فرهنگی مشارکت کنیم. در کنفرانسهای بینالمللی حضور داشته باشیم. ارجاعاتمان را بالا ببریم و … در واقع اینقدر کارهای متنوع و با اشکال گوناگون باید انجام دهیم که بار ذهنی بسیار بر ما تحمیل میکند و سبب میشود هیچگاه ذهنمان آزاد نباشد.
در ابتدای کار کلی کار وقتگیر دارید: شرکت در دورههای فرهنگی و توانافزایی، شغل هیئت علمی به این ترتیب است که هرچه قدیمیتر میشوید آزادتر میشوید. زمان کمتری ازتان گرفته میشود. بیشتر میتوانید به علاقههای تحقیقاتی خودتان برسید. برعکس، در ابتدای استخدام خیلی سرتان به کارهای جانبی شلوغ میشود. ابتدا اینکه شما استخدام پیمانی میشوید که این یعنی زیرپایتان پوست خربزه است و امکان عدم تمدید قرارداد شما وجود دارد. پس در موقعیت ضعیفی هستید و سایرین میتوانند به اشکال گوناگون برای شما مانع ایجاد کنند. باید برای کارراهه خود تا زمان رسمی قطعی شدن برنامه داشته باشید که هرچه سریعتر رسمی قطعی شوید.
هیئت علمیهای جوانتر بسیار به من گلایه میکنند که شرایط کاریشان پرفشار است و حقوقشان کم. من با تاکید بر لزوم صبوری میگویم: ببینید شغلی که ما انتخاب کردهایم ماهیت سرمایهگذاری دارد. با گذشت زمان و افزایش پایههای حقوقی، هم حقوقمان بیشتر میشود و هم آزادی عملمان بیشتر. میگویم شغل ما را با شغلهای زودبازده مثل هنرپیشگی و بازیکنان فوتبال مقایسه کنید. بازیکنان موفق فوتبال در همان اوج جوانی بسیار معروفند. یک ورزشگاه نامشان را صدا میزنند. هرجا میروند مردم برای عکس گرفتن باشون سر و دست میشکنند. مورد توجه شدید جنس مخالف هستند. از شهرت کمال لذت را میبرند. با این حال در ۳۰ سالگی پیر تلقی میشوند. اگر عقل معاش داشته باشند در همان جوانی پولشان را سرمایهگذاری میکنند تا در سنین میانسالی از آن بهره بگیرند وگرنه در میانسالی و سالخوردگی با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنند. در این مشاغل فرد در جوانی در اوج لذت است ولی با بالا رفتن سن زندگی رو به نشیب میگذارد. ما برعکس آنها هستیم. هم دیر وارد بازار کار میشویم که عموما از ۳۰ سالگی به بعد است (من ۳۸ سالگی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران شدم). ابتدا حقوقمان کم است ولی هر چه بیشتر میگذرد ژحقوقمان بیشتر میشود. با گذشت سن و افزایش سابقه مرتبا آزادتر میشویم و شهرتمان هم بیشتر میشود و امکان بیشتری برای گرفتن پروژه و انجام مشاوره داریم. یعنی ما برعکس آن مشاغل سرمایهگذاریای کردهایم که در سالهای بعد ثمر میدهد. باید با در نظر داشتن چنین ماهیتی باید به شغل خود نگاه کنیم. در نظر بگیریم که سالهای اول سالهای بسیار پرفعالیتی هستند که باید کارهای زیادی را از نظر کمّی انجام دهیم. برعکس هرچه سابقه بالاتر میرود هم موظفی تدریس کمتر میشود هم حقوق بیشتر میشود و هم تکالیف کمتر میشوند و با فراغ بال بیشتری میتوان به علایق خود پرداخت. بنابراین ۵ سال اول را واقعا برای کارهای باکیفیت و افزایش تنوع در رزومه خود در نظر بگیرید.
۱٫ از کارهای خرده ریز تا میتوانید بپرهیزید: گرچه اجتناب از کارهای خردهریز تقریبا ناممکن است ولی کارهای خردهریز قاتل توانایی شما در انجام کارهای بزرگ است. کار خرده ریز توان شما را میگیرد. خستهتان میکند. جایی برای کارهای اصلی نمیگذارد. ما باید کلی ایمیل جواب دهیم، کارتابل دانشگاهی را چک کنیم، به پیامهای مختلفی دریافتی در شبکههای اجتماعیمان پاسخ دهیم، در گفت و گو با دانشجویان و همکاران و مراجعین قرار گیریم، به تلفنها پاسخ دهیم، کلی کارهای کوچک که انجامشان ساده به نظر میرسد ولی وقتگیرند انجام دهیم. برخی کارها زمان کوتاهی را میگیرند ولی همان زمانهای کوتاه جمع میشوند و کلی از وقت و زمان را میکشند. وقتی به خود می آییم میبینیم چند ساعت گذشته، ذهنمان خسته شده و در عمل هم کاری به جز امور جاری نکردهایم.
پیشنهاد من این است که تا میتوانید از کارهای خرده ریز دوری کنید تا ذهنتان آماده کارهای بزرگ بماند: ۱) تا میتوانید در شبکههای اجتماعی نباشید یا حداقل امکان دریافت پیام را در آنها ببندید. در نگاه اول شاید نشدنی باشد و بگویید که اصلا پرسونال برندینگ ما در شبکههای اجتماعی اتفاق میافتد. پاسخ من این است که میشود. من که عضو هیئت علمی گروه مدیریت رسانه هستم و ازم انتظار میرود که بیش از بقیه در رسانه باشم، کل شبکههای اجتماعی را قطع کردهام و صرفا برای دریافت مهمترین اخبار و دور نماندن از رویدادهای روز، هر از گاهی یک سر کوتاه به آنها میزنم. به نام خودم دیگر حساب شبکه اجتماعی ندارم و چک کردنهایم هم واقعا هر چند روز یکبار است. ابتدا سخت بود ولی الان واقعا میشود که حتی در یک هفته هم هیچ شبکه اجتماعی را باز نکرده باشم.
نکته دوم اینکه برای پاسخ دادن به ایمیلها و کارتابل یک زمان کوتاه مشخص کنید. مثلا من فقط نیم ساعت برای پاسخ به ایمیلها و کارتابل گذاشتهام. تمام که میشود بقیه را میگذارم برای فردا. اینطوری زمان زیادی از من گرفته نمیشود و زمان برای تفریح خود دارم.
۲٫ بیاموزمت کیمیای سعادت: زِ همصحبت بد جدایی جدایی!
از بدها یعنی ضعیفها دوری کنید. دانشجوی بد، مقاله بد، نشریه بد، مقاله بد. هر یک از این بدها بسیار از شما انرژی میگیرد و تهش هم به اندازه زحمتی که میکشید برایتان دستاورد ندارد. دانشجوی ضعیف بسیار از شما وقت میگیرد و هرگز دستاورد مناسبی برایتان نخواهد داشت. همکار ضعیف بسیار از شما وقت میگیرد و با دعوت به کارهای ضعیف از شما وقت و انرژی میگیرد. مقاله بد از شما چند برابر یک مقاله خوب وقت میگیرد و آخرش هم با صرف کلی وقت جای مناسبی چاپ نمیشود.
به خاطر داشته باشید که هر قدر دانشجوی خوب یک نعمت است، دانشجوی ضعیف از بزرگترین بلاهایی است که میتواند سر شما بیاید. او وقت زیادی از شما میگیرد برای چیزی که اگر خودش خوب عمل میکرد از شما گرفته نمیشد. برای نمره کمش چونه میزند و ساعتها انر\ی و وقتتان را میگیرد. پایاننامهاش را ضعیف مینویسد و شما را در برابر داورها شرمنده میکند، یا هنگام نوشتن پروپوزال کلی وقت صرف میکنید تا بدیهیاتی را بهش بگویید که او باید خودش میدانست. آزمون جامع میگیریم. کسی که قبول میشود که دردسر درست نمیکند. ولی دانشجوی ضعیف هزار بار با شما تماس میگیرد. پشت در اتاقتان مینشیند. هزار نفر را واسطه میکند. وقت بسیاری از شما میگیرد که در شرایط عادی نباید صرف او میکردید و آخرش هم یا مجبور میشوید سر اصولتان بمانید و هزینههای متعدد آن را بپردازید یا کوتاه بیایید که به معنی پایین آوردن استانداردهای کیفی خود است. در هر حالتی دانشجوی ضعیف هیچ فایدهای برایتان ندارد. هرگز در دام این نیفتید که دانشجوی ضعیف بپذیرید چون فلانی توصیه کردهف چون خودش فلان سمت را دارد و … ضمنا کار دانشجوی ضعیف هم نتیجهای برایتان ندارد. کاری که از ابتدا ضعیف کار شده را بارها باید اصلاح کنید که گاهی اصلا اصلاح هم نمیشود و ایراد آن بنیادین است. دانشجوی ضعیف بلای خانمانسوز است. تا میتوانید از او دوری کنید و به اشکال مختلف او را نپذیرید.
گاهی دانشجوی بد در قالب یک فرد از خانوادهای ذینفوذ یا صاحب قدرت ظهور میکند. دچار این وسوسه نشوید که فلان دانشجو در فلان سمت است و حضورش در شبکه قدرت یا ثروت به کارم میآید. به یاد داشته باشید که او اگر آقازاده یا فرد ذینفوذی است، عمری چنین زیسته و صدها نفر مثل شما در جایگاه مقابل تلاش داشتهاند با نزدیک شدن به او به منافعی برسند. تهش این میشود که کلی بهش حال میدهید و جایش کارهایش را میکنید و چیز خاصی هم دستتان را نمیگیرد. «بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد!»
ادامه دارد.