نگران! از نگرنده تا دلواپس
یک نکته ادبی: میدانید نگران یعنی نگرنده و نه دلواپس؟ اینکه در زبان امروز ما نگران (در واقع دلنگران) معنی دلواپس را یافته و از معنای اصلی خود فاصله گرفته سبب شده برخی اشارات شعری جذاب به راحتی قابل فهم نباشند. مثلا این بیت خافظ را همه شنیدهایم که: چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. احتمالا در ذهنمون این نقش بسته که چشم نرگس دلواپس و دلنگران شقایق خواهد شد. ولی نه! منظورش اینه که نرگس (که در ادبیات ما اشاره به چشم یار است) شقایق را نگاه خواهد کرد.
اما دلیل اینکه این پست را میگذارم چیه؟ در حین شام با پسرخاله طبع شعرمون گرفته بود و من هم هی بیت پشت بیت میسرودم که مثل همیشه سعدی آمد به ذهن و زبانم که: «همه عالم نگران تا نظرِ بختِ بلند، به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی؟». از آن بیتهای دوستداشتنی سعدی است. حالا این بیت میگه چی؟ میگه همه مردم دارند با کنجکاوی نکاه میکنند که چه کسی چنان بخت بلندی دارد که یک دم منظور نظر تو قرار گیرد و تو به او نگاه کنی. (گفتم منظور! تازه در ادبیات نظر و ناظر گاه به معنی چشم میاید و منظور یعنی کسی که مورد نگاه است: هر آن ناظر که منظوری ندارد چراغ دولتش نوری ندارد یعنی چشمی که دلداری که به او بنگرد ندارد، مثل این است که نور چشم و سوی دیدن ندارد. در مقطع همین غزل میگوید: سعدی آن گاه که غوغای قیامت باشد، چشم دارد که تو منظور نهانش باشی یعنی سعدی امیدوار است در روز قیامت هم نگاه یواشکی او بر تو باشد).
یک نمونه دیگر استفاده از نگران به معنی اصلی یعنی نگرنده و نه دلواپس را میتوان در بهترین غزل هوشنگ ابتهاج ملقب به سایه دید (که به راستی غزلهایش را میستایم ولی به دلیل سوسیالیست بودنش کاملاً از شخصیتش روگردانم): «روزگاری شد و کس مَرد رهِ عشق ندید، حالیا چشم جهانی نگران من و توست» که اشاره میکنه اکنون جهان داره به ما نگاه میکنه که آیا ما عشق را زنده میکنیم یا نه.
اوه. در همین غزل سعدی میگوید: شاید ار محتمل بار گرانش باشی. در یک پست ادبی دیگه درباره شاید و اینکه معنی «شایسته است» میدهد و نه «ممکن» خواهم نوشت.
به سنت پستهای ادبی غزل کامل سعدی را در انتها میگذارم تا با هم کیف کنیم و لذت ببریم:
هرگز آن دل بِنَمیرد که تو جانش باشی؛ نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود؛ به حقیقت که ت چون نقطه میانش باشی
هرگزش باغ صبا برگ پریشان نکند؛ بوستانی که چو تو سرو روانش باشی
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند؛ به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی
تشنگانات به لب، ای چشمه حیوان، مردند؛ تشهتر آنکه تو نزدیک دهانش باشی
گر توان بود که دور فلک از سر گیرند؛ تو دگر نادره دور زمانش باشی
وصفت آن نیست که در وهم سحندان گنجد؛ ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی
چون تحمل نکند بار فراق تو کسی؛ با همه درد دل آسایش جانش باشی
ای که بیدوست به سر مینتوانی که بری؛ شاید ار محتمل بار گرانش باشی
سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد؛ چشم دارد که تو منظور نهانش باشی