ببستی به چشم «سهارت»

این بیت را ببینید: «چشم سعدی به خواب بیند خواب، که ببستی به چشم سَهارت»

تقریباً در همه نسخه‌های موجود این بیت با کلمه «سحار» ثبت شده که در لغت به معنی بسیار «سِحرکننده» و فریبنده است. در ظاهر هم درست میاید: اینکه با چشمان سحرآمیز و افسونگرت راه خواب را بر چشم سعدی بسته‌ای و دیگر چشم او خواب راحت را مگر به خواب ببیند.

درست به نظر می‌رسه نه؟

ولی نه! ما که داتیسیم (!) در همسری و همجانی با سعدی می‌گوییم که در این خبطی آشکار است! به احتمال بسیار زیاد این سحار نیست و سهار بوده که در طول زمان یا به درک نادرست کاتب اشتباه ثبت شده. سهار یعنی چی؟ یعنی «شب به بیداری کش»، «آنچه سبب سلب خواب راحت می‌شود» و در عاشقانه‌های عربی هم بسیار پرکاربرد است. چند نمونه: «یا مسهرت اللیالی» یعنی ای به بیداری کشنده شبهایم، «سهرونی اللیلی عیونک» یعنی یاد چشمانت شبها بیدار می‌گذاردم، و مثالهای بسیار دیگری که در شعر عربی می‌توان دید. از آن کلمه‌های عربی‌است که حسرت می‌خورم چرا در فارسی رایج نشد. چه عاشقانه‌های قشنگی می‌شد ازش درآورد.

حالا چرا سحار نباشه و سهار باشه؟ خب  … بیایید ببینیم چی می‌گه: خواب را از چشم سعدی گرفته‌ای … کی می‌گیره؟ سِحر و جادو که اتفاقاً خواب می‌کند! مثل هیپنوتیزم است و مثل از خود بیخود شدن است. اگر چشم سحار باشد و ساحر، پس چشم سعدی باید همه‌اش در خواب باشد … ولی برعکس .. می گه خواب را از چشمانم گرفته‌ای به چشمان شب به بیداری کش‌ات! کاملاً صحیح و کاملاً منطقی.

شاهدم چیه؟ اینکه خود سعدی هم آشنایی داشته و به کار برده آن را در اشعار دیگرش:

«یا سعد کیف صرنا فی بلده هجرنا، من بعد ما سهرنا و الایدی فی العناقی» (سعدیا، چگونه در غربت به سر می‌بری، بعد از آن شبهای خوش دست در گردن یار بیدار ماندنمان؟: سهرنا: شب را بیدار ماندیم)

و نیز:

«الا یا ناعس الطرفین سکری، سل السهران عن طول اللیالی» (ای که به مستی چرت روزانه زده‌ای، در طول شب بیداری خواهی کشید/ یا همان شب شراب نیارزد به بامداد خمار. دوباره سهران: خواب نرفتن شبانه)

جمع‌بندی: سعدی هم کلمه سهر و شب نخوابیدن را به کار برده و بسیار هم با این امر آشناست، هم اینکه در این بیت کاملاً نخوابیدنش از چشمی که سبب نخوابیدنش می‌شود اشاره دارد، نه برعکس به چشمی که او را می خواباند و سحر می‌کند!

پس به خوانش من لذت می‌بریم از غزل بی‌همتای سعدی:

بنده‌وار آمدم به زنهارت، که ندارم سلاح پیکارت

متفق می‌شوم که دل ندهم، معتقد می‌شوم دگربارت

مشتری را بهای روی تو نیست، من بدین مفلسی خریدارت (۱)

غیرتم هست و اقتدارم نیست، که بپوشم ز چشم اغیارت (۲)

گرچه بی‌طاقتم چو مور ضعیف، می‌کُشم نفس و می‌کِشم بارت (۳)

نه چنان در کمند پیچیدی، که مُخَلَص شود گرفتارت

من هم اول که دیدمت گفتم، حذر از چشم مست خونخوارت

دیده شاید که بی تو بر نکُند، تا نبیند فراق دیدارت (۴)

تو ملولی و دوستان مشتاق، تو گریزان و ما طلبکارت

چشم سعدی به خواب بیند خواب، که ببستی به چشم «سهارت»

تو بدین هر دو چشم خواب آلود، چه غم از دیده‌های بیدارت؟

 

۱) بازی زبانی با کلمه مشتری که هم سیاره مشتری است و هم خریدار. معنای تلویحی: سیاره مشتری به آن بزرگی و شکوه به بهای روی زیبای تو نمی‌شود (پس سیاره مشتری هم پول کافی ندارد و مشتری نیست)، بعد من به این مفلسی و بی‌پولی خریدارت!

۲) این همه سر و صدا در فضای مجازی راه انداختند که هست ننویسید و است بنویسید. هست را بیسوادها می‌نویسند. گروهی دیگر استدلال کردند که فقط به چیزی که وجود فیزیکی دارد اطلاق می‌‌شود. اینجا سعدی، که از سنگ معیارهای فارسیست به یک عبارت پاسخ همه را داده و حجت را تمام کرده که «غیرتم هست». بروید و راحت هست را استفاده کنید بدون دغدغه اینکه باید است باشد.

۳) بازی با کلمات: اگر اِعراب نگذاریم می‌کُشم و می‌کِشم هر دو یک شکل نوشته می‌شوند. سعدی در غزل زیبای دیگری هم این دو کلمه را استفاده کرده: «وقتی کمند زلفش، دیگر کمان ابرو، این می‌کِشد به زورم، آن می‌کُشد به زاری». و عجب قلع و قمع سفاکانه‌ای می‌کند این کمند زلف و کمان ابروی معشوق، عاشق نگونبخت را در کلام سعدی! به وجد نیامده‌اید؟

۴) سزاست (شاید، شایسته است) که چشم باز نشود (دیده بَر نکُنَد)، تا نبودنت را نبیند! چه زیبا تصویر می‌کند جای خالی معشوق را و نشان می‌دهد که حتی نبودن معشوق را هم می‌توان دید.

پانویس ۱: اوه اوه اوه …. ببینید در امتداد بند ۴ چه به خاطر خطیرم خطور کرد! از تقابلهای سعدی ببینید که یکجا می‌گوید: «درِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن، نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی» و ستایش می‌کند چشم گشودنِ صبحگاهی را به روی دیدار معشوقی که کنار اوست. می‌گوید لذت چشم گشودن به دیدار یار از لذت چشم گشودن در بهشت بیشتر است. حالا در بند ۴ بالا دقیقاً سمت مقابل ماجرا را می‌گوید و حسرت چشم گشودن در صبحی که یار در کنارش نیست و در چنین حالی، شایسته است که اصلاً چشم نگشود تا چشم عذاب ندیدن محبوب در کنار را نکشد: «دیده شاید که بی‌تو بَر نکُنَد تا نبیند فراق دیدارت». به همین دو بیت عجب به تصویر می‌کشد حالت عاشق در دو صحنه وصال و فراق را!

پانویس ۲: در فیسبوک یک پیام کوتاه رد و بدل شد که دیدم بد نیست اینجا بگذارمش. دوستی که توسط دوست دیگری فراخوانده شد به این بحث نوشت:

سهار به معنای کسیست که بسیار بیدار ماند و در کنار چشم یار صفاتی چون مست و بیمار و جادو مسبوق به سابقه است اما من چشم یاری که بسیار بیدار باشد را ندیده ام چه در همین غزل سعدی میگوید تو بدین دو چشم خواب آلود…
یا: هر کس که بدید چشم او گفت/کو محتسبی که مست گیرد (حافظ)
یا: چشم جادوی خود عین سواد سحر است
یا: چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد/من له یقتل داء دنف کیف ینام
و اینکه با عرض احترام به نگارنده و شکر به سبب حظی که از کلامشون بردیم فکر میکنم معنای سهار رو نادرست متوجه شدند و سحار به معنای اصلی نزدیک تر است. آنچه در وسع خودم در دهن آمد گفتم.

 

و پاسخ من با منطق آلایه‌های بین‌زبانی:

یک دلیل می‌توانم بیاورم. شما به درستی اشاره کردید که چشم معشوق مست و خواب‌آلوده است و چشم عاشق بیدار و دچار «سهران». با این حال یک آلایش زبانی داریم میان عربی و فارسی. اینکه آنچه باعث سهران است در عربی میشود مسهر، یعنی به بیداری کشنده، اما در فارسی چی می‌شه؟ اگر این کلمه را در فارسی استعمال کنیم ناگزیریم قاعده فارسی را بر آن اعمال کنیم، کما اینکه وزن فعّال در عربی به معنای «بسیار فاعل» است (میّال یعنی بسیار مایل، سحّار یعنی بسیار ساحر و سحر کننده و دیّاب به معنای بسیار عاشق که دیب در مصری به معنای عشق و حب است) اما در فارسی الزاما چنین کاربری ندارد و واژه مشتقه شکل متفاوتی از وزن فاعل می‌دهد.
حالا در عربی، ساهر به معناییست که شما فرمودید. کاظم الساهر خواننده معروف عراقی به همین معنای شب زنده دار است و سهار هم مشدد آن: «سهار بعد سهار» … ولی در فارسی چطور میتوانیم محرک این امر را بنامیم؟ همچون عربی بگویم مسهر؟ نداریم و با دستور زبان و با گوش ما و به معیار زیبایی فارسی همخوان نیست و به ندرت فاعل را بر وزن مفعل می‌سازیم.
به همین دلیل فکر میکنم که به رغم فرموده بسیار دقیق شما که از نظر گرامر و دستور کاملا صحیح است، با یک «آلایه بین زبانی» طرفیم. برای اشاره به محرک به بیداری کشاننده، از دستور عربی تبعیت نمیکنیم که بگوییم مسهر، به صرف رایج در فارسی می‌بریم که می‌شود سهّار و بسیار به بیداری‌کشاننده.
کما اینکه در عربی و فارسی بسیار عدم تطابق معنا داریم که خود من همیشه سه واژه «موعد، قرار، تصمیم» را مثال میزنم که در فارسی و عربی کاملا معانی متفاوتی دارند (در عربی به ترتیب: قرار، تصمیم، طراحی معنی میدهند).
البته من شأن ادیب ندارم و صرفا از باب انس و همنشینی با سعدی چنین برداشت کرده‌ام و بر صحت آن پافشاری نمیکنم. نظریه‌ایست که شاید تایید شود. تا شما چه فرمایید.

پانویس ۳: کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی!