در اهمیت دقت در جزئیات: University of Tehran, Persian و ….
سعدی در بیتی از یکی از غزلهای جذابش میگه: «مَزَن ای عدو به تیرم، که بدین قَدَر نَمیرم؛ خبرش بگو که جانات بدهم به مژدگانی». خودش تقلب میرسونه به دشمنش و میگه ببین من به تیر و ضرب تو نمیمیرم، اگر میخواهی مرا بکشی سادهترین کار اینه که از محبوبم خبری بیاوری تا خودم جانم را به مژدگانی تقدیمت کنم. حالا این شده حکایت من. هربار که University of Tehran را Tehran University مینویسند دقیقا تیری است به قلب من. هروقت که Persian زیبا و خوش آهنگ و هویتدار را Farsi میگویند یک تیر زهرآلود به قلب من میزنند (اینقدر گفتند که حتی دیگه مردم آمریکا هم میگویند Farsi نه Persian. بابا دانمارکی را خودشان دنسک میگویند، آلمانیها زبانشان را دویش میگویند. مگه در انگلیسی هم همان را میگویند؟ نه خیر دنیش و ژرمن و .. میگویند). بابا مهمه … جزئیات مهمه. از دانشجویم نامه گرفتهام توش نوشته Tehran University بهش میگم مگه تو همیشه ut.ac.ir استفاده نمیکنی؟ مگه چپ و راست در چشمت ut نمیخوره؟ با خنده و شوخی میگذراند. هربار کسی به جزئیاتی اینقدر مهم دقت نمیکند دو درجه پیش من سقوط میکند و هروقت این ایراد را هم به جای پذیرفتن به کماهمیتی و شوخی و خنده بگذارند همزمان دو درجه دیگر. البته بماند که کلماتی به این گستردگی و مشخص بودن، حتی جزئیات هم نیستند و کلیات حساب میشوند به خدا!
از من نیست کسی که جزئیات را سبک بشمارد! حالا اگه با من دشمنی دارید و میخواهید به من آسیبی برسانید شاید به تیر و ضربه نتوانید ولی بدانید که با بیاهمیت دانستن جزئیات مهم میتوانید مرا به یک مشکل قلبی و یا عصبی نزدیکتر کنید! (تقلب به دشمنانم)!
پانوشت بعد از چند ساعت: آقا مگه میشه بیتی از سعدی گفت و بعد هوس نکرد که کل غزلش را نوشت؟ پس این شما و این یکی از غزلهای دلنواز سعدی:
نه طریقِ دوستان است و نه شرط مهربانی؛ که به دوستانِ یکدل، سرِدست برفشانی
دلم از تو چون برنجد؟ که به وهم در نگنجد؛ که جواب تلخ گویی تو بدین شِکَردهانی
(چون را با تشدید واو بخوانید تا آهنگ روان گردد)
نَفَسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو؛ که به تشنگی بِمُردم برِ آب زندگانی
غمِ دل به کس نگویم، که بگفت رنگِ رویم؛ تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
(سرایر را جمع اَسرار به کار برده که البته خود اَسرار هم جمع سِر است ولی وقتی سعدی میگه یعنی درسته! یعنی دیگه سِرها خیلی سِری هستند و باز از چهرهام میشه خواندشان بس که جانکاهند)
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم؛ عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟
دلِ عارفان ببردند و قرار پارسایان؛ همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم که حدیثِ جز تو گفتم؛ همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
(از جمله بهانههای سعدی پیش معشوق بابت خیرهسریها و گپ و گفتش با غیر! اینکه از دیگران سخنی گفتم و ستایشی کردم به دل نگیر که اونها فقط روی زبانند، تویی که تو قلبمی!)
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد؛ و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری؛ عوضِ تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم؛ که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بیزبانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم؛ تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قَدَر نَمیرم؛ خبرش بگو، که جانت بدهم به مژدگانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد؛ نه به وصل میرسانی، نه به قتل میرهانی
درود بر روان سعدی