خبرت هست که بی‌روی تو آرامم نیست؟ حاشیه من بر غزل سعدی

حاشیه من بر غزل بی‌بدیل سعدی در یک سفر شبانه در قطار:

خبرت هست که بی رو تو آرامم نیست؟

طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست؟

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد؟

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم، ره بیرون شدن از دامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده، سر دیدن اقوامم نیست…

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو، که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

چه غزل عجیبی است، در یک سفر نسبتأ طولانی شبانه چنان مشغولم کرده به خود که «خبر از عامم نیست».
اول از همه سوگند دادنهای سعدی به چه زیبایی از چشمان یار به چشمداشت خویش:
«به دو چشم تو [قسم] که چشم از تو به انعامم نیست»… قسم به دو چشم تو که چشم به اِنعام و توجهی از طرف تو ندارم…. ، چه لطف کنی و چه نکنی، دوستت دارم.
و سپس همپایی سوگندش به خدا و به سراپای یار که استفاده از «دوست و دشمن» و «اندیشه و دشنام» متعارض در معنابخشی یک بیت: «که از دوستی‌ات، خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست»
دوم: سوگند می‌خورد این بار به چشمان خود (به همین دیده) در برابر سوگندی که در بند قبلی بیان کردم، به چشمان معشوق «به دو چشم تو که …»
سوم: چهار بار «بینایی» در یک بیت: «چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم، به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست». به ترتیب چشم، دیدم، دیده و دیدن که چهار بار بینایی را در یک بیت آورده. به یاد حافظ که شش بار هلال و مشتقات دایره را در یک بیت آورده است: «هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش، که باشد مه، که بنماید، ز طاق آسمان ابرو». به ترتیب شش نیم دایره: هلال، طغرا، ابرو، مه، طاق آسمان، دوباره ابرو». قدرت نمایی می‌کنند شاعرانمان با استفاده از عناصر همگون در یک بیت کوتاه.
چهارم: بیت سوم مرا یاد بیت دیگری از حافظ انداخت. سعدی: «میل آن دانه خالم نظری بیش نبود، چو بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست» (آمدم یک نظر آن خال چهره را ببینم، وقتی دیدمش دیگر اسیر دام شدم و گرفتار) و حافظ به چه زیبایی: «به تماشاگه زلفش، دل حافظ روزی، شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند».
و پنجم: مقطع «سعدیا نامتناسب حَیَوانی باشد، هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست» اشاره‌ای است بر مطلع غزل دیگر این شیرین سخن که: «دل نخوانند که صیدش نکند دلداری»!
درخواست: ای کاش سایت خوب گنجور اعراب‌گذاری را اضافه کند تا زحمت خواندن و فهم را برای خوانندگان کم کند. ادبیات فارسی بدون اعراب‌گذاری و کمک به خواندن صحیح، مشکل می‌شود. چنین قند شیرینی را مشکل نکنیم، گرچه «همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
این هم تأملات من بر این غزل ناب سعدی، که اکنون در قطار و در حال سفر نوشته‌ام. سپاس از کلام سحرآمیزش که نفهمیدم «یک لحظه بود این یا شبی کز عمر من تاراج شد، ما همچنان لب بر لب و نابرگرفته کام را» …

http://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh120/