گزارش نیم ترم تدریس در ۲۴ روز!
خب، سرانجام فشار سنگین به پایان رسید!
نصف ترم را ظرف ۲۴ روز تدریس کردم! شش جلسه طولانی چهار ساعته. با فشار کامل، حتی در حد دو جلسه ظرف ۲۴ ساعت. ولی نتیجه بسیار بسیار موفقیت آمیز بوده. آنقدر که خودم هم فکرش را نمیکردم. این مطلب را هم به عنوان یک گزارش تعریف از خود مینویسم و هم به عنوان یک گزارش انتقال تجربه برای دوستانی که جاهطلبی و برنامه تدریس احتمالی در محیطهای دیگر دارند.
اول بخش شخصی:
کلی بازخورد خوب گرفتم. چه از خود دانشجوها که صمیمانه و مشخصاً بدون تملق (اینجا واقعاً ندیدم و نیازی هم نیست) میاومدند پیشم یا ایمیل میفرستادند و از سبک تدریس، واضح بودن اسلایدها و تصویری بودن آنها، توضیحات خوب و کامل و چندباره، مثالهای عملی و قابل فهم و از همه مهمتر شیوه درگیرسازی دانشجویان در کلاس و عدم تکگویی قدردانی میکردند. این بازخوردها وقتی با قدردانی گروه و دپارتمان مسئول همراه شد کلی بهم قوت قلب داد. اینکه در پی این تدریسها چند فرصت دیگه برایم باز شده و اینکه راهنمای اصلی کلی دانشجوی سال آخری شدم و اینترنشیپ و پایاننامههایشان هم به من محول شد کلی خوشحالم کرد. تقریباً شدهام استاد اصلی درس مدیریت رسانه، هم در تدریس و هم در پروژههای عملی. وسط یکی از کلاسها و در حالی که به بچهها کار کلاسی داده بودم برای تفکر و تحلیل، به خودم و دور و برم نگاه کردم. دارم در آمفیتئاتر اصلی یکی از چند دانشگاه برتر اسکاندیناوی به این همه دانشجوی دانمارکی و بینالمللی به زبان بیگانهای که خیلی هم توش مسلط نیستم درس میدهم، اینقدر هم خوب دارم این کار را انجام میدهم. حقیقتش را بگویم به خودم حسودیم شد 🙂 . میشه گفت خستگی تمام سالهای تدریس در ایران از تنم در رفت!
دوم گزارش و انتقال تجربه:
خب، بعد از این تعریف از خود، که همیشه و برای هر کسی لازمه (تازه کم از خودم تعریف کردم. جا داره بیشتر تعریف کنم که فعلاً تواضع و فروتنی اجازه نمیده، ولی پذیرای تعریف و تمجید شما هستم 😉 )، بپردازم به بخش انتقال تجربه.
اول از همه یک نکته روانی: بزرگترین کارم این بود که درخواست همین پرفشار بودن تدریس را کردم. این پرفشار بودن خیلی خیلی خوب بود. سبب شد که اصلاً وقتی برای استرس یا نگرانی یا نامتمرکز شدن نداشته باشم. این کلاس تمام میشد بلافاصله بعدی در پیش است. هنوز گرمی و در فضای کلاسی و در آستانه بعدی هم هستی، پس فرصتی برای سرد شدن وجود ندارد. از طرف دیگر ذهن و بدن انسانها عجیب سازگار است. چهار ساعت تدریس یکپارچه، به ویژه به زبانی که در آن تسلط کامل ندارم، گرچه ابتدا خیلی سنگین به نظرم میآمد، ولی برایم کاملاً عادی شده الان. همیشه تسلط کاملم به فارسی برایم اعتماد به نفس بود و اینکه میتوانم همه چیز را به روشنی توضیح دهم و این نگرانی را داشتم که آیا به انگلیسی هم میتوانم؟ خوشبختانه طوری به انگلیسی از نظر تکنیکی و در تدریس تخصصی خودم مسلط شدم که تمرین قبلی که ندارم هیچ، حتی درباره موضوع کلاسم فکر هم نمیکنم. میروم سر کلاس و همه چیز را فیالبداهه بیان میکنم و حتی مثالها را هم در لحظه طرح میکنم. جُک و خاطره هم میگم به همون انگلیسی. بابت این خوشحالم و فکر میکنم این کلیدواژه «فشار» خیلی مهم است. نباید بیش از حد باشه، ولی سطح مشخصی از فشار و استرس خیلی کمک میکنه که گرم و آماده و در مسیر بمونید. مطمئنم اگر اینطور بافشار نمیآمدم جلو بدنم و ذهنم زیاد نامتمرکز میشد. پس اولین توصیه من به شما مدیریت فشار است به نحوی که سطح مناسبی از استرس را تحمل کنید. سبب بازدهی بالا میشود و فرصت عدم تمرکز و کار بیهوده را میگیرد.
طبق برنامهریزی دانشگاه در انتهای ماه سپتامبر بچهها یک هفته کلاس ندارند و به تشکیل گروهها و انتخاب پروژهها میپردازند. من همه مفاهیم بنیادین و تئوریها را با کاربرد آنها در پروژههایشان بهشان گفتهام. به من میگویند که به خاطر تدریس ساختارمندم احساس گیجی ندارند و از مسیر کارشان مطمئنند. این حرفشان خوشحالم میکند. فشار برای هر دو طرفمون خوب بوده.
ظرف مدت قبل از شروع ترم چیزهایی را یاد گرفتم که خیلی در اداره اولین ترم رسمی کمکم کرد؛ یا با شرکت در کلاسهای تدریس، یا با دقتهای داتیسی در جزئیاتی که معمولاً دیده نمیشوند، یا با نوآوریهای شخصی و یکپارچه کردن آموختهها با تجربیات قبلی. مهمترینش در چیزی بود که استعداد ذاتی هم دارم: درگیرسازی! در حالی که احتمالاً در ایران هم اولین کسی بودم (آمار ندارم ولی میدونم درخواستم برای این کار اولین درخواست بود و مشکلات مربوط را خودم حل کردم در هر دو دانشکده) که در آموزشهای الکترونیکی بچهها را الزام به ارائه از خانه توسط میکروفون و دوربین و کنترل کلاس کردم و کلاسها را به صورت متعامل و با گفت و شنید و تبادل صدا میگذارندم، اینجا این کار را به شکل کاملتری آموختم. اینکه مطالبم مثل آجرهای خام هستند و بدون ملاط مناسب، دیوار آموختهها زود پایین میریزد. پس لازم است ملاطی به نام زمان و کار در کلاس و مرور شخصی را به کار بگیرم تا مطمئن شوم که دیوار محکم شده است. برای این منظور از چند تکنیک استفاده کردم. ابتدا اینکه مرتب مرور آنچه آموختهاند و نوشتن آموختههایشان در یک صفحه در خود کلاس را الزامی کردم. اینکه بعد از هر ده، پانزده دقیقه صحبتم هر چه آموختهاند را بنویسند و در سامانه مربوط الکترونیکی بفرستند. یک نفر هم بیان کند جمعبندی آنچه آموخته شده است را. اینطوری موضوعات در ذهنشان یکپارچه میشود. مورد بعدی امتحانهای سرکلاسی است (کوییز) که هر جلسه دو سه تاش را از بچهها میگیرم، دقیقاً از همان چیزی که تازه گفتم. در واقع کسی نمیتونه گوش نده، چون گوش ندهد امتحان چند دقیقه دیگر را نمیتواند جواب دهد. بعدش ازشون کار عملی میخواهم در خود کلاس، یعنی بروید در سایت فلان شرکت دانمارکی و آمریکایی و فلان موارد را تحلیل کنید. بعد یکیشون میاد سر کلاس و روی مانیتور بزرگ تحلیل میکند آن مورد را.
ضمناً تمرینهای به نظر خودم خوب و نوآورانهای هم طراحی کردم. یکی از بهترینهایش تهیه نقشه رسانهای دانمارک بوده است! یعنی بچهها بگردند کلیه شرکتهای رسانهای دانمارک را در صنایع مختلف شناسایی کنند. از روزنامهها و مجلات و تلویزیونها گرفته تا صنعت بازی. این تمرین به همه ما ارتباط میان رسانههای مختلف و شرکتهای هلدینگ دارنده آنها را نشان میدهد. در همون نسخههای اولیه کار بچهها، شناخت خوبی حداقل برای خودم حاصل شده از رسانههای موفق دانمارکی و اینکه چه شرکتهایی مالک آنها هستند و اینها با هم چه تعاملی دارند و زنجیره ارزش آنها چگونه است. برای بچهها هم خوب است. دارند یاد میگیرند که تصویر بزرگ را ببینند و دریابند که چطور شرکتهای رسانهای در جایگاههای بالادستی و پاییندستی با هم ارتباط برقرار میکنند و چه نوع کارمندان و پرسنلی در چه بخشهایی از آنها چه میکنند. این آموزنده است برای همهمان. الان هم بعد از اقتصاد تملک و ادغام، بهشون تمرین دادم که تملک بخش همراه نوکیا توسط مایکروسافت را بررسی کنند تا از آنچه بیخ گوششان میگذرد آگاه شوند (گفتمشون تو ساختمانی نشستهاید که دو سال پیش بخش طراحی نوکیا بوده. اینکه چرا الان شما اینجایید و نه کارمندان نوکیا، خودش خیلی آموزنده است. بروید دو هفته تمام اسناد این تملک را مطالعه کنید و بعد به این پرسشهای من پاسخ دهید!)
یک کار خوب دیگرم که کمی فراتر از انتظار خودم هم بود، دعوت مهمانهای حرفهای به کلاس بود: یک شرکت بازیساز دانمارکی، یک کارشناس حرفهای تبلیغات که ۱۸ سال سابقه کار در شرکتهایی از آمریکا تا انگلیس و نیز دبی و بحرین را داشت، یک فیلمساز دانمارکی و یک فعال در صنعت مد و لباس دانمارک ( که در جلسات آینده میآیند). این مهمانها خیلی برای دانشجویان (و خودم) مفید بوده و هستند. بچهها شروع کردند پروژههایشان را با این شرکتها پیش بردن. در واقع شرکتها را آوردم بعد همه با هم با حضور خودشان تحلیل کردیم نقاط قوت و ضعف و نیازهایشان را و اونها گفتند چه نیازهایی دارند و چه سطحی از دسترسی را به دانشجویان میدهند (مثلاً دسترسی به دادههای مالی و …). اینطوری ارتباط خوبی بین دانشگاه و صنعت و دانشجوها و مدیران شرکتها ایجاد شد و خودم هم به عنوان مسئول نظارت، کلی میآموزم و آشنا میشوم. در بیان مسئله تحقیق خیلی بهشون سخت گرفتهام و هنوز ادامه دارد فاز اول بیان مسئلهشون، ولی میدونم که آخرش مجموع کارهایی که روی یک شرکت انجام میشود آموختههای مفیدی برای همه طرفها دارد و حتی شاید شغل هم برای دانشجویان در آن شرکتها ایجاد کند. جالب این بود که یکی از مهمانها برایم ایمیل فرستاد که چقدر از این ارائه سر کلاس تو لذت بردم. احساس کردم شغل تو را میخواهم! 🙂
اما یکی از مهمترین داشتههایم از ایران آمده: منابع بسیار خوبی که برای کلاسهای ایرانم انتخاب میکردم. همیشه سعی کردم که منابع روزآمد و تازه انگلیسی پیدا کنم و از بچهها هم بخواهم که آنها را بخوانند. تدریس چنین منابعی همیشه من را در رشتهام روی ریل نگه داشته و از اینکه در دنیا چه خبر است دور نبودهام. همون منابع اینجا هم کلی کمکم کردند. در واقع بدنه تدریسم آماده بود از همان روز اول و قبل از کلاسها فقط روی چگونگی ارائه و سازماندهی آنها و هماهنگ کردنشان با محیط دانشجوها کار میکردم. در یکی دو مورد اینقدر اسلایدهای ایرانم را خوب آماده کرده بودم که دیدم بهتر از آنها نمیشود و دوباره همانها را با کمی تغییر جزئی به عنوان بدنه اصلی به کار گرفتم. در واقع همه داشتههای من اینجا حاصل سرمایهگذاریهایم در ایران است.
زیاد گفتم و نوشتم. بقیه موارد را در مطلب بعدی مینویسم، همراه با گزارش دوره تدریس مسئله محور که چهارشنبه کامل میشود. امیدوارم این مطلب به دردتان خورده باشد.
چند تا عکس هم از جلسههای ارائه میگذارم که حس و هوای کلاسهایم برای شمایی که دلتنگ دیدار منید منتقل شود 🙂