نکات پایان نامه: گراند تئوری (نظریه جهانشمول) در برابر نظریه‌های محدود (میان‌بُرد)

فصل پنجم کتاب بسیار ارزشمند Great Minds in Management برای من نکته بسیار آموزنده‌ای داشت. نویسنده از دانشکده فنی برلین به دپارتمان روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا می‌رود و متوجه یک تفاوت بزرگ بین فضای دانشگاهی آلمان و آمریکا می‌شود: در حالیکه ما در آلمان به تئوری‌های بزرگ عشق می‌ورزیم (گراند تئوری، با گرندد تئوری فرق دارد)، آمریکایی‌ها به تئوری‌های میان‌بُرد (میدرنج) علاقه دارند. او می‌گوید ببینید ما آلمانیها چه تئوری‌های بزرگی وضع کرده‌ایم: سوسیالیسم به عنوان یک تئوری بزرگ حاصل کار کارل مارکس آلمانی است. یک تئوری بزرگ با سطح تعمیم بالا که مدعی تبیین همه جهان است و در هر زمینه‌ای قابل به کار گیری است. مدل بوروکراسی آرمانی مکس وبر هم به همین ترتیب یک تئوری گراند و بزرگ است. در هر زمینه‌ای قابل اجرا است. برعکس، تئوری‌هایی که در دانشگاه آمریکایی با آنها مواجه شدم تئوری‌هایی بودند که مسئله محور بودند و یک مسئله مشخص را حل می‌کردند که الزاما قابل اعمال به زمینه‌های دیگر نبودند.

فصل بالا برای من بسیار آموزنده بود. برای من کلمه کلیدی آن «سطح تعمیم‌پذیری» است که منشاء دردسر بسیاری از پایان‌نامه‌ها در کشورمان است. تعداد زیادی از مقاله‌ها و پایان‌نامه‌هایی که با آنها مواجه می‌شوم در پی ارائه مدلی جهانشمول هستند؛ مثلا مدلی برای توسعه گردشگری در کشور، الگویی برای نگهداشت منابع انسانی، مدلی برای هم‌آفرینی ارزش در کسب‌و کارهای رسانه‌ای، مدلی برای اثربخشی برندینگ و نمونه‌های متعدد دیگر. اغلب این پژوهش‌ها سطح تعمیم بالایی دارند و مدعی هستند مدل یا الگویی که ارائه داده‌اند قابل اجرا در همه صنایع یا کسب و کارها یا شرکتها است. اشتباه در اشتباه. مگر می‌شود این همه تفاوت در کسب و کارها و صنایع را نادیده کرفت و به راحتی گفت این مدل من جواب می‌دهد؟ البته که برخی از این پژوهش‌ها را می‌توان در هر صنعتی به کار برد چون به حدی عمومی هستند که اصلا ارزش علمی خاص ندارند. مثلا این پژوهش نشان می‌دهد که بخش بندی بازار، داشتن بیانیه ماموریت هدف، داشتن کارکنان شایسته، داشتن منابع کافی و داشتن زیرساخت باکیفیت سبب موفقیت شرکت می‌شود. خب این کجایش دانش‌افزایی دارد؟

یکی از جوابهای رایج دانشجویان هم این است که: چنین کاری تاکنون انجام نشده است. وقتی این پاسخ را می‌شنویم، که معمولا هم اصلا قانع کننده نیست، چند دلیل می‌آوریم:

۱) چنین کاری تا الان صورت نگرفته چون لازم نبوده. در پاسخ به این استدلال شما باید ضرورت تحقیق را به حدی خوب نوشته باشید که نشان بدهد که این پژوهش اکنون لازم است.

۲) کارهای متعددی با سطح بالای تطبیق با این مسئله صورت گرفته که به سادگی قابل تطبیق است، مثلا در حوزه‌ای شبیه یا نمونه‌های مشابه انجام شده. در پاسخ به این استدلال شما باید نشان دهید که کاری که می‌خواهید بکنید دارای یک ویژگی تاثیرگذار و متمایزکننده است، به حدی که می‌تواند استفاده از نتایج حوزه مشابه را ناکارآمد کند. مثلا این نمونه مورد نظر من در مرحله عمر متفاوتی سیر می‌کند و مرحله عمر بر فرایند رقابت‌پذیری تاثیر معنادار می‌گذارد و لازم است به طور خاص مطالعه شود.

۳) کار قبلی روی این مشکل انجام شده و با لحاظ کردن «اقتصاد پژوهش» تا زمانی که مشکلات یا ناکارآمدی آن نشان داده نشده لزومی به تکرار نیست. در پاسخ به این استدلال شما باید نشان دهید که مطالعه قبلی کاستی‌هایی دارد که در حل مشکل مورد نظر ناکارآمدی ایجاد می‌کند و در نتیجه مطالعه دوباره شما برای رفع کاستی‌های آن لازم است.

مثلا من به عنوان داور یک پروپوزال پایان نامه دکتری را رد کردم به دلیل اینکه پیشتر فردی پژوهش مشابهی را انجام داده و مثلا ۷۰ سنجه استخراج کرده بود. الان دانشجو مدعی است که من می‌خواهم یکبار دیگر این را انجام بدهم شاید من سنجه‌های بیشتری به دست آورم. استاد راهنما هم می‌گوید خب چون فلانی انجام داده دلیل نمی‌شود کس دیگری انجام ندهد. پاسخ من این است که اقتصاد پژوهش و زمانی که از دانشجو و تیم پژوهش و دانشکده به یک پروژه پژوهشی اختصاص داده می‌شود باید صرف بهترین انتخاب شود. شما باید نشان دهید که آن ۷۰ سنجه قبلی به این دلایل در فلان مسئله پاسخگو نیستند. مثلا این عوامل در زمینه ارتباطات بحران استخراج شده‌اند ولی در یک بحران زلزله مشخص پاسخگو نبودند. در چنین حالتی کاملا منطقی است که پژوهش جدیدی انجام شود تا سنجه‌های قبلی را بررسی کند و خلاء موجود در آنها را بپوشاند. ولی بدون اینکه عدم کفایت آنها را نشان دهد، صرفا به یک تصور که من می‌توانم سنجه‌های جدیدتری را بشناسم قابل قبول نیست که منابع ارزشمند مالی، زمانی و دانشی یک گروه شامل دانشجو و استاد را به آن تخصیص دهیم. در اینجا ما به اقتصاد پژوهش استناد می‌کنیم و می‌گوییم باید به کار دیگری بپردازی که می‌تواند یک مشکل که با دانش فعلی حل نشده است را برطرف کند. توصیه من مطالعه کار کارلایل و کریستینسن (۲۰۰۴) با عنوان چرخه‌های تئوری پردازی است که در مقاله‌های پیشنهادی من به در صفحه دانشجویان همین سایت هم موجود است. آنومالی کلید این ماجراست و شما باید یک آنومالی یا ناسازگاری در تئوری قبلی نشان دهید تا مشخص شود که کار پیشنهادی شما برای رفع آن ناسازگاری ارزشمند است.

پیشنهاد من به شما دانشجویان این است که پایان‌نامه خود را تا حد ممکن معطوف به یک مسئله و مشکل مشخص کنید، یک یا چند تئوری خوب را در نظر بگیرید و محدود کار کنید. رستگاری در محدود ساحتن است. روی بخش محدودیت تحقیق کار کنید. همون اول بنویسید که محدوده پژوهش شما کجا تا کجاست و چه چیزهایی را عامدانه و دانستنه در برنمی‌گیرد. گاه دانشجویان می‌گویند استادهای ما معتقدند فلان کار پایین‌تر از سطح دکتری است. آنها انتظار دارند که دانشجوی دکتری کاری بزرگ انجام دهد که ابعاد زیادی را پوشش دهد. شخصاً معتقدم پایان‌نامه دکتری با دانش‌افزایی آن قابل سنجیدن است. باید بررسی کرد که این پایان‌نامه چقدر به دانش ما افزوده است. حتی اگر مقدار کمی باشد و یک تئوری را به میزان یک متغیر یا سازه یا رابطه تصحیح کرده باشد از نظر من کار شایسته‌ای است. از این رو برای من دشوار خواهد بود که با این دیدگاه موافقت کنم که پایان نامه دکتری باید موضوع بزرگی را شامل شود. خوشبختانه در گروه مدیریت بازرگانی دانشکده مدیریت این توافق ایجاد شده است که دانش افزایی جزئی برای دانشجوی دکتری کاملاً قابل قبول است زیرا به توسعه دانش می‌انجامد.

به همین ترتیب که گفتم پژوهش را با مسئله محدود کنید، تلاش کنید که عنوانتان هم محدود باشد. هر دانشجویی دوست دارد حداکثر کلمات کلیدی را در عنوانش داشته باشد. نمونه‌اش خودم: کارآفرینی رسانه‌ای، نوآوری دیجیتال، تجاری‌سازی، چارچوب، همه را در عنوان «ارائه چارچوبی برای تجاری‌سازی نوآوری‌های دیجیتال کارآفرینان رسانه‌ای» جمع کردم. البته خوشبختانه این ترکیب کلمات واقعا با هم حول مسئله واقعی موجود همنشین بودند و رابطه همه چندوجهی با هم داشتند و بی‌ربط نبودند ولی بسیار می‌بینم که دانشجویان سعی می‌کنند کلمات شیک را به زور کنار هم بگذارند و استدلال هم این است که این کلمه به این ربط دارد و این هم به این یکی. خب طبیعی است که در عالم علوم اجتماعی و انسانی بسیاری از سازه‌ها را می‌توان به هم ربط داد. سئوال اینجاست که چقدر ارتباط همه‌جانبه‌ای با هم دارند.

کوتاه کنم: رستگاری در محدود کردن است. تا می‌توانید کار را به حوزه ارزشمندی برای توسعه نظری محدود کنید. همواره از خود بپرسید که آیا من در دانش توسعه و بهبود ایجاد می‌کنم؟ روش، چارچوب نظری، محدوده تحقیق و سایر موارد همه تحت تاثیر این رویکرد هستند. تا می‌توانید از گراند تئوری و نظریه‌های بزرگ جهانشمول با سطح تعمیم بالا فاصله بگیرید و کار خود را با سطح تعمیم محدود ولی ارزشمند تنظیم کنید.