فرهنگ دانمارکی و کارهای ساده همگانی
یکی از خوبیهای این فرهنگ دانمارکی اینه که همه در هر مقام و پستی کارهای معمول و سطح پایین را هم انجام میدهند. یک پروفسور را میبینی که میره خرید میکنه و استاد دیگری را میبینی در حال باغبانی!
امروز نوبت من بود که همراه با یکی دیگر از استادهای علاقهمند به گل و گیاه کار باغبانی گلهای توی محوطه و سالن گروه را انجام بدهیم. البته اجباری نیست این کارها، ولی وقتی بقیه میکنند طبیعتاً آدم خودش را موظف میدونه که همراهی و همکاری بکنه. در نتیجه در لیست ماهانه اسمم را ثیت کردم همراه با بقیه استادها.
من که کلاً شخصیتم آدمی نبوده که خودم را دور از مردم نگه دارم پشت نقاب شخصیت اجتماعی و این پرستیژهای الکی. ولی کار اینطور سطح پایین هم در حضور دیگران انجام نداده بودم. هنگام انجام کارها حس جالبی بود. اینکه جلوی چشم دانشجویانت آبپاش پلاستیکی را بارها پر کنی و یکی یکی گلدانها را آب بدهی و بعد با قیچی باغبانی هرسشون کنی. اولش کمی حس بدی داشتم به خاطر فرهنگ درونیم و حتی صبر کردم تا تعداد زیادی از دانشجویان بروند و بعد بروم توی سالن اصلی. ولی بعد متوجه حس خوبش شدم. حس خوبی که ایجاد میکنه برای آدم حس اجتماعی بودن، یک فروتنی واقعی و نه تظاهری و فاصله نداشتن عمیق با سایرین است. اینکه بدون اهمیت به اینکه من کی هستم و استاد دانشگاه هستم و فلانم و فلانم، آستینم را بالا بزنم و کثیفکاری کنم برای تمیزی فضایی که ازش استفاده کرده و میکنم.
به نظرم آمد که چقدر مهم است که در کشور ما هم کسانی که خودشون رو پشت میز و شخصیت اجتماعیشان حبس میکنند، ساعتی در هفته را یک کار ساده انجام بدهند. از جمله ما استادهای دانشگاهی کت و شلواری که معمولاً خم نمیشویم خودکارمان را برداریم از روی زمین و یک نفر همیشه باید برایمان چای بیاورد و بعد استکانمان را بردارد و زیر پایمان را جارو کند و … . طبیعتاً مسائل اجتماعی و فرهنگی در کشور ما خیلی متعددند و اصلاً این کار را حتی توصیه هم نمیکنم در کشور، چون تبعات و پیامدهای احتمالیش خیلی بیشتر از منافعش است. فرهنگ ما هنوز پذیرای این کار نیست در جمع، ولی میشود این کار را در گروههای کوچکتر انجام داد. اگر در جمع همه دانشجویان نمیشود این کار را کرد، حداقل در یک جلسه ساده دانشکده یا سازمان که میشه کمی این فاصلهها را کنار زد و بجای آبدارچی خودمون چای بیاریم یا یک روز در خلوت اتاقهای کاری به گلها و گیاهان اتاق خود و همکاران یا فضای عمومی برسیم.
این کارها نوعی حس خوب فروتنی واقعی میآورد. روی واژه واقعیش تأکید زیادی دارم چون ما فروتنی تظاهری هم زیاد داریم. خود من خیلی وقتها فروتنیهایم تظاهری بوده. ولی فعالیتهای ساده اینطوری آدم را برمیگردانه به جمع کسانی که باشون هر روز تعامل میکنه. باعث میشه دو ساعت از اون پشت میزت پاشی و کارهای افراد خدمات را انجام بدهی.
اینکه توی دانمارک در روزمه افراد بخش کارهای داوطلبانه وجود داره و بهش اهمیت هم میِدهند از وجوه بارز این فرهنگ مشارکتی است. افراد در مقامهای مختلف بدون چشمداشت کارهایی را در سطح اجتماع به رایگان انجام میدهند و تازه کلی هم حال میکنند. به نظرم بد نمیآید که ما هم حداقل به طور نامتمرکز و شخصی در مواردی که با افراد تعامل داریم این کارهای داوطبانه و خدمات عمومی را پررنگ کنیم و برایش ارزشی قائل شویم. گاهی این توجهات فردی سبب میشود که یک ارزش عمومی شود.
این هم عکس فضاهایی که امروز به گیاهانش رسیدگی کردم! بگید ماشالله! سه تا سالن. لامصبها تمام هم نمیشدند! تازه فهمیدم چفدر دور و برم گل و گلدان هست و تا حالا متوجهشون نبودم! اصلاً مزیت دیگر این کار همین بود که فهمیدم چقدر چیز اطرافم را ندیدهام! دیگه ناچارم به زور هم شده ازشون لذت ببرم!