چهار سال مانده به چهل سالگی

دوباره شانزدهم مرداد، دوباره روز تولد، دوباره یادآوری عمری که گذرانده‌ام و آنچه در پیش رو دارم.
سی و شش ساله شدم. سه دوره ۱۲ ساله عمرم را طی کرده‌ام. زود و دیرش را نمی‌دونم. به نظرم متعادل گذشت. ازش خیلی لذت برده‌ام. راضی هستم و خشنود. عمری گذراندم متعادل. توازنی بوده بین ماجراجویی و امنیت، خطرکردن و محافظه‌کاری، عاطفه و بی‌اعتنایی، هیجان و آرامش.
راضی هستم بیشتر از همه چیز از تصمیماتم. همیشه گفته‌ام ما نتیجه تصمیماتی هستیم که می‌گیریم. اکنون وقتی به عقب برمی‌گردم می‌بینم کلی اشتباه داشته‌ام، ولی همه آنها اشتباهات رایج زندگی بوده‌اند. کسی را از آنها گریزی نیست. ولی تصمیماتی که گرفتم هیچیک برایم پشیمانی به همراه نداشته‌اند، گرچه دشوار بوده‌اند و هزینه‌های آنها مخاطره‌آمیز.
و امروز راضی هستم. با مغزی که می‌آموزد و توانایی چالش دارد. با قلبی که پرحرارت است و با بدنی که می‌خواهد هیجان را تجربه کند.
می‌دونم که کلی اتفاق پرهیجان پیش رویم است. کلی مسافرت، کلی دست و پا زدن، کلی تغییر جهت، کلی آدمهای تازه، کلی چیزهای جدید یاد گرفتن و از همه مهمتر: «کلی عاشقی!» در ۳۶ سالگی هنوز حس و حال یک جوان در سن بلوغ را دارم. انرژی جوانی را دارم با تجربه یک مرد میانسال. چی بهتر از این؟
ممنونم از پدر و مادرم که به من شانس زندگی کردن دادند. بابت همه زندگی و شخصیتی که برایم ساختند ازشان ممنونم؛ و نیز از شما دوستانم، کسانی که پایداریشان در دوستی، پشتوانه محکمم بود. همیشه قابل اعتماد، همیشه حاضر و آماده برای کمک. برای روزها و سالهای پیش رو هم به همه‌تان نیاز دارم.
پیش به سوی عمری که در پیش است! تا توانی هست باید آن را زیست!
تولدم مبارک