در ستایش نظریه: تاثیر ایدئولوژی بر تصمیمات عملیاتی مدیریتی من

بارها به این فکر کرده‌ام که ایدئولوژیک بودن یک مدیر میانی چقدر روی تصمیمهای هر روزه و عملیاتیش اثر می‌گذارد؟ در مورد فردی مثل من، اعتقاد راسخ به بازار آزاد و رقابت صرفا یک باور است یا اینکه در تصمیم‌گیری‌های هرروزه‌ام هم بازتاب می‌یابد و آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ بابت یافتن این پاسخ مروری به برخی از تصمیمات گذشته‌ام کردم و به نظرم پاسخ سئوالم یک «بله» بزرگ است: حداقل در مورد خودم، ایدئولوژی نه فقط روی تصمیمات استراتژیک و کلان، بلکه به وضوح روی تصمیم‌های عملیاتی و جزئی هرروزه هم تاثیر می‌گذارد.

ابتدا اینکه باور مومنانه‌ام به سنت محافظه‌کاری و نیز ضدیت راسخم با دیدگاه‌های موصوم به چپ که از نظر اجتماعی و سیاسی علیه نظم مسلط شورش می‌کنند، سبب شده حتی در طرفداری فوتبال هم علیه تیم‌های طغیانگر بر نظام موجود باشم. در حالیکه بارسلونای فان خال با ریوالدو و هلندی‌هایش یکی از ناب‌‌ترین و لذت‌ّخش‌ترین فوتیال‌های عمرم را ارائه کرده، من به خاطر رویکرد جدایی‌طلبانه طرفداران بارسلونا از این تیم روی‌گردانم و رئال مادرید را که نماینده سیستم موجود است بر آن‌ها ترجیح می‌دهم. در انگلیس مخالف لیورپولی‌های شورشگر هستم و به چلسی که به نوعی به طبقه حاکم گره خورده دلبستگی دارم. در مورد شاعران و فوتبالیست‌ها و هنرمندان هم، به رغم تلاشم برای جداکردن هنر و اعتقاد دچار همین تفکیک هستم. گرچه غزل هوشنگ ابتهاج (سایه) را می‌ستایم ولی او را به دلیل باورهای سوسیالیستیش دوست ندارم و مارادونای طغینانگر را نمی‌پسندم و بسیاری از خوانندگان و ترانه‌سراهای معروف کشور را به دلیل ستایش از مضامین مورد علاقه چپها نکوهش و تقبیح می‌کنم.

حالا بیاییم در سطح تصمیمات روزمره  مدیریتی. ببینیم زیرساخت ایدئولوژی چطور در تصمیماتی که گرفتم اثر گذاشته. چند نمونه یادم می‌آید. اولین نمونه وقتی بود که یکی از همکاران عضو هیئت علمی دانشکده‌ام برای دوره‌های آزاد تجارت بین‌الملل بحث قیمت‌گذاری دوره را مطرح کرد. ایشان پیشنهاد کردند که برای دانشجویان شهریه دوره را نصف در نظر بگیریم تا بتوانند شرکت کنند. من با اتکا بر اصل قیمت واحد، مخالفت جدی کردم و گقتم قیمت هرگز نباید دوتا بشه. قیمت دماسنج ارزشگذاری ماست و قیمت‌گذاری چندگانه بلای بزرگ اقتصاد کشور ما از سال ۱۳۹۷ تا الان بوده. ما هرگز حق نداریم قیمت واقعی را تغییر دهیم. عین قیمت را با هزینه و سود و سایر عوامل حساب می‌کنیم و برای همه شرکت‌کنندگان هم اعلام می‌کنیم. حالا اگر می‌‌خواهیم افرادی مثل دانشجویان بتوانند با هزینه کمتر شرکت کنند، بدون دستکاری قیمت بهشون ابزارهای متنوع تخفیف می‌دهیم. از کد تخفیف دانشگاهی تهران بودن گرفته تا کوپن تخفیف خاصی که در اختیار استادان دانشکده برای چند دانشجوی ممتاز قرار می‌دهیم، تا تحفیفهای خاص برای شرکت‌کنندگانی که معیارهای خاصی را پاس کنند و ….

به نظرم رویکرد من در تصمیم قیمت‌گذاری، بازتاب‌دهنده ایمان راسخم به اقتصاد بازار و عدم دستکاری قیمتها تحت عناوین ظاهرا زیبایی همچون حمایت از همه اقشار و عدالت آموزشی و …. است. به چشم داشتن یک لنز نظری که می‌گوید قیمت هرگز نباید دستکاری شود و نباید چندگانه باشد، به من یک خط راهنما داد که طبق آن درباره مسائل عملیاتی زیر نظرم تصمیم‌گیری کردم.

نمونه دیگر زمانی بود که تصمیم ادغام دو دانشکده تجارت و بازرگانی و گردشگری اعلام شد. من اعلام کردم از ریاست دانشکده جدید به دلیل عدم اعتقادم به این ترکیب کنار خواهم کشید. در پی آن از طرف برخی همکاران مطرح شد که اگر رئیس از یک دانشکده باشد پس معاون از دانشکده دیگر باشد که توازن قوا حفظ شود. این پیشنهاد با تاکید بر تعادل وزن دو طرف به ظاهر به نظر منطقی می‌آید، ولی من باز هم مخالفت جدی کردم و دلیل آن هم تعارض اقتصاد بازار با سهمیه‌بندی و در نظر گرفتن سهم ویژه برای گروه‌های مختلف است. من گفتم وحدت اختیار و مسئولیت یک اصل اساسی مدیریت است. اگر یک مدیر را مسئول می‌کنید و از او عملکرد می‌خواهید، باید اختیار کامل انتخاب اعضای تیمش را به او بدهید. نباید او را با سهمیه بندی محدود کنید. سهمیه‌بندی یک سنت سیئه چپ است که همواره دنبال سهمیه‌بندی برای حفظ به ظاهر عدالت هستند و در عین حال بزرگترین بی‌عدالتی ممکن در سهمیه‌بندی‌ها رقم می‌خورد. سهمیه‌بندی شر است و باید همواره از آن پرهیز کرد. اگر شما بگویید باید معاون فلان مدیر را به عنوان معاونت انتخاب کنی تا همه بخشها صدای برابر داشته باشند، این امر کاملا برخلاف اصل کارآمدی است و چیزی شبیه تنوع و دایورسیتی است که چپها و ووکها در بسیاری از اقتصادها پیاده کرده‌اند و تحت عنوان تبعیض مثبت راه را بر بسیاری از شایستگان بسته‌اند. ما به هیچ وجه نباید سهمیه‌بندی جنسیتی، گروهی و نژادی بکنیم بلکه صرفا به شایستگی انتخاب کنیم و در این شایستگی هم انتخاب باید کاملا در اختیار مدیر باشد تا بتوان با توجه به آزادی عملش از او پاسخگویی خواست. خود من هربار که مدیر شدم تاکید جدی داشتم که نفراتم را خودم انتخاب می‌کنم و پاسخگو هم خودم خواهم بود. مربی فوتبالی که بهش بازیکن تحمیل می‌کنند اگر نتواند نتیجه بگیرد می‌گوید بازیکنان انتخاب من نبودند. پس باید بگذارید خودش بازیکن انتخاب کند و خودش هم پاسخگو باشد. در این مورد هم رویکرد و تصمیم من کاملا مبتنی بر باورم به اقتصاد بازار آزاد و پرهیر از سهیمه‌بندی بود و این لنز نظری به من کمک کرد که تصمیمی را حمایت کنم که بر اختیار مدیر در انتخاب تیم تاکید کند و ساز ناکوک در برابر بقیه تصمیمات نزند.

(خاطره در زمینه سهمیه‌بندی: در روزهای اول مجوزدهی و ظهور VoD ها که برای تدریس به مالکان و مدیران ۸ شرکت برگزیده دعوت شده بودم، نسبت به اینکه چرا ۸ VoD بخثی را با سیاستگذاران حاضر در کلاس شروع کردم که چرا به جای سهمیه ۸ تایی نمی‌گذارید هر کس مایل است وارد رقابت شود؟ اگر موفق نشد ورشکسته می‌شود و خارج منی‌شود و هزینه‌اش را خودش پرداخت کرده و اگر هم موفق شد یک دارایی شماست. نگاه آن روز سیساستگذاران مبتنی بر اقتصاد سیاسی بود که اینکه امکان مدیریت ۸ شرکت را شدنی و قابل اجرا می‌دانستند. این در حالی است که در اقتصاد بازار راه را بر رقابت باز می‌کنیم تا موفقیترین‌ها باقی بمانند. بحث ورشکستگی به عنوان نشانه سلامت یک اقتصاد از جمله مباحصی است که همیشه در کلاس اقتصاد رسانه مطرح می‌کنم تا به دانشجویان نشان دهم چقدر مهم است که سهمیه نگذارید و اجازه رقابت آزاد و شکست خوردن و از صحنه خارج شدن را به شرکتهای ناکارآمد بدهید.

وقتی چندین تصمیم دیگر خودم را اعم از جذب هیئت علمی، پذیرش دانشجوی مهمان، قراردادهای مشترک با سازمان‌های خارج از دانشگاه و …. مرور می‌کنم می‌بینم منطق بازار آزاد، رقابتِ بدون حمایتگری، آزادی مدیر و مصرف کننده در انتخاب، اصل اختیار و پاسخگویی و نیز وحدت فرماندهی،همه در تصمیمات من بازتاب داشته‌اند و اساساً در ذهن من الگوهایی را ایجاد کرده‌اند که پیرو آن‌ها تصمیمات مهم عملیاتی‌ام را گرفته‌ام. اینجاست که اهمیت نظریه و داشتن اعتقاد نظری اهمیت خودش را نشان می‌دهد.

معمولا در افکار عمومی و رسانه‌های جمعی نظریه دستکم گرفته می‌شود و حتی نکوهش و تقبیح می‌شود. افرادی که نظریه دارند مورد تمسخر قرار می‌گیرند و آنها را افراد غیر عملگرا می‌خوانند. معروف است که ریگان اقتصاددانان را مسخره می‌کرد که در عمل چیزی از اقتصاد واقعی نمی‌دانند و در بند نظریه‌های اقتصادی غیرعملی هستند. با این حال واقعیت نشان داده که ماجرا کاملا برعکس است. کسانی که عینک نظری ندارند و از یک جهان‌بینی و ایدئولوژی خاص تبعیت نمی‌کنند مثل کِشتی‌ای که مسیر مشخصی ندارد با بادهای مختلف تصمیمات اقتضایی و غیرهمجهت می‌گیرند. در بسیاری از موارد با ادعای مرد عمل بودن، تصمیمات متعارضی می‌گیرند که اثر همدیگر را اخنثی می‌کنند. در تیم‌های اقتصادی دولتهای اخیر چنین تعارضیهایی را بسیار دیده‌ایم. بارها دیده شده که رئیس بانک مرکزی، با وزیر اقتصاد و دارایی با رئیس سازمان برنامه و بودجه نظرات متفاوتی دارند و هرکس در زمینه‌ای که زورش چربیده تصمیم خود را به کرسی نشانده و در نتیجه تصمیمات مختلف دولت همدیگر را خنثی کرده‌اند. به باور من هر گروه مدیریتی باید شامل افرادی شود که به یک مکتب ایدئولوژیک واحد از نظر اقتصادی و اجتماعی باور داشته باشند تا تصمیمات متعارض و حنثی کننده گرفته نشود. من در بررسی دعوت پیوستنم به تیم‌های مختلف مدیریتی، گرایش‌های فکری و سابقه اعضای آن گروه را با دقت بررسی می‌کنم و یکدست بودن و انسجام تفکر اعضا و نیز تطابق آن با باورهای خودم را یکی از معیارهای اصلی پذیرفتن ورود به آن جمع در نظر می‌گیرم.