ده سال از تراژدی استمفوردبریج گذشت: مرثیهای برای فوتبال
۱) دنیای فوتبال دوستها پر است از خاطرات تلخ و شیرین. عمر برخی از این خاطرات کوتاه است و برخی دیرتر از یاد میروند. ولی برخی ماندگار میشوند و «نتوان ز دل برون کرد، حتی به روزگاران (۱)» این خاطرات تلخ نه تنها با گذشت زمان فراموش نمیشوند بلکه مثل زخم مزمن در وجود فرد فوتبالدوست میماند. برای من هم در میان خاطرات تلخی که گاه با سوز و گذاز یاد میکنم، یک خاطره هست که فقط تلخ نیست، بلکه خشمآور است، دردناک است، روحم را در هم میریزد و مشتانم را گره میکند. نه به خاطر نتیجه، و نه حتی به خاطر ناداوری که در فوتبال مرسوم است، بلکه به خاطر اینکه آن روز نقطه عطف و مبدا تغییرشکل فوتبالی شد که میشناختم. بعد از آن فوتبال عوض شد و شکل دیگری یافت. بازی چلسی و بارسلونا در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا سال ۲۰۰۹ را میگویم. بازیای که «تیم هنینگ» داور نروژی به عبارتی بدبینانه ۶ و به عبارت خوشبینانهتر ۳ پنالتی حتمی را برای چلسی نگرفت تا نبرد مسی و رونالدو در فینال بارسلونا و منچستر، آغازی بر دوقطبی جدید و نظم جدید فوتبالی شود. با توجه به طراوت بازی و اقتدار چلسی در تمام طول بازی و برتری مسلمش که با گل بسیار زیبای اسین همراه بود، اتفاقات آن بازی و شکلی که چلسی متوقف شد تا بارسلونا فرصت گل مساوی را بیابد یک تراژدی شد. یادم میآید وقتی اینیستا گل را زد و پیراهن را دور سرش چرخاند بهتزده و حیران تلویزیون را نگاه میکردم. دویدنهای بالاک دنبال داور، اعتراضهای جان تری و لمپارد و دادخواهیهای دروگبا رو به دوربین به تصاویر دائمی ذهنم تبدیل شدند. چیزی غریب جلوی چشمم داشت شکل میگرفت: قرار است بارسلونای محبوب دوستداشتنی پوستاندازی کند و هیولایی خبیث از آن بیرون بیاید. با چشمی که لایههای زیرین اتفاقات را میکاوید، نظم جدید فوتبالی را دیدم.
۲) وقتی منتظر الزیدی خبرنگار عراقی در کنفرانس مطبوعاتی به سوی جرج بوش پسر کفشش را پرتاب کرد و بوش سرش را به سمت چپ خودش دزدید تا کفش بهش نخوره، یکی از مطبوعات آمریکا تیتر بسیار جالبی زد: «تنها گردش به چپ بوش در زندگی!» حکایت من و بارسلونا هم همین حکایت است و تنها گردش به چپِ منِ راستگرا، هواداریم از بارسلونا بوده. اون هم نه در این زمانه اوجش که هر کس را ببینی یا طرفدار بارسا است یا رئال، خیر …. خیر …. «بودم آن روز من از طایفه دُردکشان، که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان». زمانی که من طرفدار بارسلونا و حتی سمپات تیم ملی اسپانیا بودم کمتر کسی طرفدارشان بود. دهه ۹۰ را میگویم. وقتی با شوت سرکش رونالد کومان به سمپدوریا اولین بار قهرمان اروپا شدند من دوستشان داشتم. وقتی با ریوالدو و فیگو و هلندیهایشان کولاک میکردند دوستشان داشتم، حتی در ۲۰۰۶ وقتی در فینال آرسنالِ آرسن ونژه که خیلی ازش خوشم میامد را بردند هم از پیروزیشان شاد شدم و دومین قهرمانیشان را با خوشحالی همراهی کردم. یکی از جملاتم همیشه این بوده: مگه میشه بارسلونا را دوست نداشت؟ واقعاً نمیشد تیمی که ریوالدو و هلندیها در آن آتشبازی میکردند را دوست نداشت. کولاک بود، کولاک. اما همه علاقه من به این تیم در ۲۰۰۹ فرو ریخت. ناگهان از آن تیم محبوب، هیولای زشتی که در حال متولد شدن بود را دیدم، و از آن نقطه جدایی من و بارسلونا شروع شد.
۳) آدم سازگاری هستم و در عین حفظ ارزشهای و باورهایم خودم را کاملاً با محیط وفق میدهم. پذیرفتهام که دنیا جای عدالت نیست و فوتبال هم جای انصاف نیست. باید آماده باشی حقت را بخورند، باید بدانی که برخی از تو قویترند، و باید بپذیری که کسانی که قویترند منابع بیشتری دارند که به رغم صلاحیت کمتر جای تو را بگیرند. فوتبال بیرحم و بیانصاف است. اندوهگینت میکند، بیعدالتی میکند، حق خوری میکند، قلبت را میفشارد. اینها هم طبیعت فوتبال هستند و باش کنار میآیم. با شکست ایتالیا از فرانسه در فینال یورو ۲۰۰۰، با شکست انگلیس از آلمان در یک چهارم ۲۰۱۰، با شکست ایران از کره در یک چهارم جام ملتهای ۲۰۰۰، با شکست ایران از عربستان در نیمه نهایی جام ملتهای ۹۶، با شکست رومانی از سوئد در یک چهارم ۹۴، با شکست هلند از روسیه در یک چهارم ۲۰۰۸ و با کلی بیعدالتی دیگر کنار آمدهام و فقط افسوس آنها را میخورم. حتی شکست ایتالیا از کره در یک چهارم جام جهانی فضاحتبار ۲۰۰۲ که با رشوه واضح داور انجام شد را هم پذیرفتهام. پذیرفتم که کره میزبان پول داشته و یکبار میزبانی بهش رسیده و فیفا را هم پخته و در بازیهای اسپانیا و ایتالیا هم به وضوح داورها بالا بردندش. یکبار در تاریخ یک افتخاری خواسته و با حق میزبانی و پولپاشی نیمچه افتخاری درست کرد (داور پاکدست آن بازی، بایرون مورنوی اکوادوری را بعدا با مواد مخدر در لباس زیرش در آمریکا گرفتند و فکر کنم هنوز هم در حبس است). همه اینها را میپذیرم، ولی چلسی بارسلونا از جنس دیگری است. بیعدالتی یکباره نبود، یک بیعدالتی جریانساز و یک نقطه عطف فوتبالی بوده. تاریخ فوتبال، شکل فوتبال و روح فوتبال از آن نقطه تغییر کرد.
۴) مشکل چیه؟ چرا این بازی اینقدر خاص است و حتی از بازیهای تیم ملی ایران هم بیشتر روی آن تاکید دارم؟ مشکل اینجاست که این بازی یک نقطه عطف فوتبال دنیا بود. آغاز شکل جدیدی از فوتبال تحت سیطره دو قطبی مسی – رونالدو و به حاشیه بردن فوتبالی که دوستش داشتیم و عمری را با آن سر کرده بودیم. فوتبال بعد از این بازی تغییر کرد. انتقال رونالدو به رئال، تغییر هویت بارسلونا از تیمی که تبلیغی روی پیراهنش نداشت و یا تبلیغ بنیادهای خیریه مثل یونسکو و قطر را روی پیراهن میزد به سمت تیمی شبهمافیایی، تبدیل شدن آن بارسلونای بیهمتا به یک تیم که جارو میکند و همه بازیکنها را میخرد و حتی به قیمت بازی ندادنشان از چنگ سایرین در میآورد. از قضا همه اینها همزمان شدند با افول تیمهای ایتالیایی و بایرن و این شد که در این چند سال اخیر فقط اسپانیاییها را دیدم با فوتبال یکنواختشان. خسته نشدید؟ آقا ما با سبک دیگری از فوتبال عاشق این ورزش شدیم. لازم میدانم جمله یورگن کلوپ را بازگو کنم: «اگر در نوجوانی فوتبال امروز بارسلونا را میدیدم، میرفتم دنبال تنیس».
۵) هرگاه با دوستان طرفدار بارسلونا بحث فوتبال میکنیم اولین خواست من از آنها تعیین موضع در برابر قهرمانی ۲۰۰۹ است. اگر سرشان را پایین نمیاندازند، اظهار ندامت نمیکنند و این قهرمانی را یک افتخار تلفی میکنند، مرا با آنان کاری نیست! اگر اعتراف کنند هم باز باید با بگویند با خانهای که روی آن زمین غصبی ساختهاند چه میکنند؟ فکر میکنید قهرمانیهای بعدیتان حلال است؟ والله اگر باشد!
۶) یک سال پیش از این بازی، یعنی در ۲۰۰۸، چلسی به فینال لیگ قهرمانان رسید و در ضربات پنالتی به منچستر یونایتد باخت (آقای جان تری موقع پنالتی زدن وقت زمین خوردن بود آخه؟). دو سال بعد از آن در ۲۰۱۲ هم در یک تورنمنت حماسی با پیروزی بر همین بارسلونا در نیمه نهایی و سپس پیروزی بر بایرن در ورزشگاه خود بایرن قهرمان اروپا شد. دربارهاش در این مطلب نوشتهام و یکی از شیرینترین خاطرات فوتبالی من است. ولی هرگز اندوه این بازی در من کم نشد. جالبه که نه فقط من، میبینم برای همه هواداران چلسی و حتی سایر تیمها هم این خاطره تلخ باقی مانده. هنگام بازی پارسال دو تیم در یک چهارم لیگ قهرمانان، یعنی بعد از ۸ سال، یکی از هواداران آث میلان در توییتر نوشت: «در و دیوار این ورزشگاه نامردی سال ۲۰۰۹ را فریاد میزند». جالبه که این بازی اینقدر در ذهنها ماندگار شده.
۷) برای تصویر روی این مطلب مردد بودم که تصویر دروگبا را انتخاب کنم که در آخر بازی به دوربینهای تلویزیونی با دستهای باز میگوید نه این درست نیست، یا تصویر میشائیل بالاک که با خشمی خروشان دنبال داور میدود؟ تصویر اسین بعد از آن گل محشرش را بگذارم یا تصویر اینیستا که بعد از آن گل پیراهنش را دور سرش تکان میدهد؟ آخرش ترجیح دادم به ماندگارترین تصویر ذهنی خودم اعتماد کنم: دویدن خشمگینانه میشائیل بالاک دنبال تیم هنینگ. گرچه احتمالاً کمتر کسی میتواند آن لحظات و آن تصاویر را به آن شدت که شایستهاش است بازسازی کند.
به خودم قول داده بودم در دهمین سالگرد این بازی، دربارهاش بنویسم. نوشتم. این کلیپ هم به یادبود آن روز:
https://www.youtube.com/watch?v=TFWOrY_kd9c
پانویس:
(۱) «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل؛ نتوان ز دل برون کرد، الا به روزگاران». با اجازه سعدی و برای تاکید بر اینکه این غم ماندگار است، الا را با حتی جایگزین کردم.